امشب که ولی حق نشسته
رو در روی آینه شکسته
بر سینه خویش لَخت خون دید
یک لاله سرخ واژگون دید
آیینه ز بس در انکسار است
چون قلب امیر ذوالفقار است
چشمی ز فرات اشک خسته
چشمی متورم است و بسته
در حجره عشق جمع جمع و
آیینه سرش به پای شمع و
خس خس نفس است روضه خواندن
در پرده بس است روضه خواندن
با گریه خود مرا مسوزان
هر چند نشسته چون جنینی
بر من تو امیر مومنینی
ای مرد من ای عزیز عالم
سربار شدم نما حلالم
هر لحظه علی صدات کردم
در دل گفتم فِدات مَردم
هر چند ز خنده دل بریدم
چندیست که خنده ات ندیدم
چندی نشنیده ام صدایت
یک سوره بخوان شوم فدایت
فرمود علی به چشم بانو
بانوش نهاده سر به زانو
از اول آیه های یاسین
در لرزه فتاد زانوی دین
از چشم به چشم اشک بارید
زهرا مددی گرفت و کوشید
تا پاک کند سرشک مولا
شد مادر آب غرق دریا
چون فاطمه شام آخرش بود
در هق هق گریه هاش فرمود
غسل و کفنم شبانه باشد
دفن بدنم شبانه باشد
آنان که نه با تو پا به پایند
با تو به مشایعت نیایند
یک لحظه کنار قبر من باش
ای یار بهار قبر من باش
فرمود پس از وصیت خویش
چون وقت کم است و مرگ در پیش
پس راحت گریه کن برایم
گریه به من و یتیم هایم
گریه به قتیل اشقیا کن
گریه به شهید کربلا کن
شد وعده ما کنار گودال
وقتی که حسین رفت از حال
با روی به روی خاک افتد
با پیکر چاک چاک افتد
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net