متن شعر
هر کس نشناخت مرتضی را
بی رگ شد و باخت مرتضی را
در غیبت عشق سامری شد
در حرف و حدیث حیدری شد
شأنی که خودِ ولیُکُم شد
در گرد و غبار فتنه گم شد
جز نام نماند از علی نام
اخلاق علیست جان اسلام
یک عده فقط علی علی شان
شد روغن نان زندگی شان
یک عده ولای مرتضی را
خردند قسم برای دنیا
یک عده مرید جمع کردند
با وعد و وعید جمع کردند
با وعده در بهشت رفتن
با مدحت بو تراب و خفتن
هر چند که ذکر اوست دعوت
دعوت به امامت و نبوت
هر چند عبادت است نامش
خوش نَقل نمودن کلامش
اما خودِ مرتضی کجا و
این نوع نگاه ها کجا و
مولای ازل ولایتش کو
ره یافته از هدایتش کو
انصاف دهم هنوز هستند
انان که قطار عشق بستند
چون مامن هشت و چار زهراست
سر سلسله قطار زهراست
هستند هنوز راه جویان
با ذکر علی گناه شویان
ذکری که عمل به بار ارد
از جرم و گناه باز دارد
چون فاطمه جوشن علی شد
یکسان نبود محب و رهرو
رهرو دل همچو یاس دارد
تنها ز خدا هراس دارد
جانباز و شهید مرتضی را
رهبر نبود بغیر زهرا
ذکری که فقط علی علی شد
کم کم تهی از علی ولی شد
آنان که ز فرط نا سپاسی
گویند که روضه شد سیاسی
هر چند ز دوستان مانند
نطق فدکیه را بخوانند
این خطبه اساس اتحاد است
معنای وَ ساسَهَ العِباد است
زهرا که به عشق جان فدا کرد
تاریخ بخوان ببین چه ها کرد
اثبات نمود با قداست
یک شاخه دین بود سیاست
اثبات به بینات محکم
گر اهل مدینه نه که عالم
بر فاطمه درب را ببندند
بازم به علی نیازمندند
اثبات نمود مرتضی کیست
وقتی که خود اولین فداییست
ور نه طوبی کجا و آتش
ناموس خدا کجا و آتش
بازوش شکست تا بگوید
هر کس ز امام دست شوید
در روز جزا بدا به حالش
نار و جَزَعُ فَزَع حلالش
آیینه مومن است مومن
مرآت نبی شکست مومن
امشب که ولی حق نشسته
رو در روی اینه شکسته
بر سینه خویش لخت خون دید
یک لاله سرخ واژگون دید
آیینه ز بس در انکسار است
چون قلب امیر ذوالفقار است
چشمی ز فرات اشک خسته
چشمی متورم است و بسته
در حجره عشق جمع جمع و
آیینه سرش به پای شمع و
خس خس نفس است روضه خواندن
در پرده بس است روضه خواندن
با گریه خود مرا مسوزان
هر چند نشسته چون جنینی
بر من تو امیر مومنینی
ای مرد من ای عزیز عالم
سربار شدم نما حلالم
هر لحظه علی صدات کردم
در دل گفتم فدات مَردم
هر چند ز خنده دل بریدم
چندیست که خنده ات ندیدم
چندی نشنیده ام صدایت
یک سوره بخوان شوم فدایت
فرمود علی به چشم بانو
بانوش نهاده سر به زانو
از اول آیه های یاسین
در لرزه فتاد زانوی دین
از چشم به چشم اشک بارید
زهرا مددی گرفت و کوشید
تا پاک کند سرشک مولا
شد مادر آب غرق دریا
چون فاطمه شام آخرش بود
در هق هق گریه هاش فرمود
غسل و کفنم شبانه باشد
دفن بدنم شبانه باشد
آنان که نه با تو پا به پایند
با تو به مشایعت نیایند
یک لحظه کنار قبر من باش
ای یار بهار قبر من باش
فرمود پس از وصیت خویش
چون وقت کم است و مرگ در پیش
پس راحت گریه کن برایم
گریه به من و یتیم هایم
گریه به قتیل اشقیا کن
گریه به شهید کربلا کن
شد وعده ما کنار گودال
وقتی که حسین رفت از حال
با روی به روی خاک افتد
با پیکر چاک چاک افتد
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net