حیدری که جمله ای در یاد دارم از نبیست
مرد مانند علی در عالم ایجاد نیست
حیدری که ذوالفقارش شور بر پا می کند
در میان جبهه با چشمش گره وا می کند
حیدری که با رجز هایش ورق برگشته است
با نگاهش بر تن بی جان رمق بر گشته است
حیدری که لرزه می انداخت با عین الیقین
بر وجود ناکثین قاسطین و مارقین
حال می لرزد تمام جسم و جانش مثل بید
اب میریزد به روی ماه و گیسوی سپید
اب میریزد به روی یاس چون رنگین کمان
بر کمان ساقه یاسی به رنگ ارغوان
اب میریزد به رخسار کبود همسرش
رفتن زهرا نمی گنجد دمی در باورش
اب میریزد به جای مهر بر پیشانی اش
بر تمام زخم های تازه پنهانی اش
اب میریزد به روی جسم زیر پیرهن
نوحه دارد حضرت مشکل گشا ای وای من
غسل بازوی کبود یار خود را چاره کرد
شاید انجا استین پیروهن را پاره کرد
دید بازویی ورم کردست زیر استین
ناله ای جان کاه زد ناگه امیر المومنین
راز غسل زیر پیراهن برایش فاش شد
راز سنگینی ماتم در صدایش فاش شد
راز این که از علی پوشانده زهرا روی خود
می کشیده چادرش را تا لب ابروی خود
سر به دیوار و صدای گریه هایش های های
گفت زهرایم نگفت از درد هایش وای وای
داشت مولا از همان دم تا سحر این زمزمه
فاطمه ای فاطمه ای فاطمه ای فاطمه
تا علی ان شب کفن را دید در دست حسن
شد دعای غسل مادر ای حسین ای بی کفن
وای حتی پیروهن جای کفن بر تن نداشت
بر زمین افتاده بود و قدرت دیدن نداشت
اسمان در پیش چشمش بود یک ابر کبود
پیروهن را از تنش بردند و چشمش باز بود
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net