متن شعر
بابا غریبه مادر رو خاکه
صدام گرفته دلم هلاکه
چشای بابا خونِ اشکاش مثه بارونه
دستاش میون بندِ لباش داره میخونه
زهرا من و رها کن اشک من و نگاه کن
چشمات بارون اشکه زهرا من و دعا کن
****
افتاده بین در شکسته
کبوتری با پر شکسته
با دستی که بی جونه پاهایی که لرزونه
میخواد خودش بابا رو به خونه برگردونه
دشمن با تازیونه بالای سرشونه
بابا میگه با گریه زهرا برو به خونه
****
کسی از این راز خبر نداره
کی گفته حیدر سپر نداره
مادر با اشک و ناله روی زمین بی حاله
حالا دیگه این کوچه شبیه اون گوداله
این مکتب حسینه تاب و تبه حسینه
اینجا گریز روضه یاد لب حسینه
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net