متن شعر
دل ما را ببر کنار خودت
تا مدینه به ان دیار خودت
اسمان به این بزرگی را
کرده ای طایر مدار خودت
روز اول گذاشت حضرت حق
خلقتت را در اختیار خودت
تو رسیدی و معجره کردی
با همان سبزه بهار خودت
بانی خلق ما شدی و شدیم
از همان ابتدا دچار خودت
جمع ما را اضافه کن بانو
به غلامان بی شمار خودت
تو نشان داده ای صلابت را
با کلام پر از وقار خودت
پشت تو گرم بود از ان اول
به لب تیغ ذوالفقار خودت
جلوی چشم مرد نا بینا
رو گرفتی به استتار خودت
کاش میشد خودت بگویی از
ماجراهای روزگار خودت
چشم خاک مدینه منتظر است
که نشانش دهی مزار خودت
همه شهر بود و تنها تو
کم نکردی از اقتدار خودت
عمر کوتاه تو چه زیبا شد
صرف مظلومی نگار خودت
از علی شرم می کنی از چه
تو که ماندی سر قرار خودت
میل رفتن مکن که دنیا را
می کنی اه سوگوار خودت
هر قدر هم سفارشت بکنم
می کنی اخرش تو کار خودت
روزگارم سیاه شد زهرا
مثل ان چشم های تار خودت
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net