متن شعر
ای دوست مدد خادم دربار تو باشم
با دست تُهی در صف انصار تو باشم
یک برکت جانانه به عمر و نفسم ده
تا با نفسم مجری افکار تو باشم
آخر چه شده روزی من این همه کم شد
محروم ز یک لحظه دیدار تو باشم
ترسم بود این بار به منزل نرسانم
در وقت سفر در صف اغیار تو باشم
از آمدن و رفتن خود حاجتم این است
حتی به میان کفنم یار تو باشم
شاید که دگر میکده را درک نکردم
ساقی بده جامی که گرفتار تو باشم
شاعر: جواد حیدری
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
دانلود نوحه جدید / جدید ترین متن نوحه و متن مداحی تمام مداحان از سایت مهجه
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
سایت مهجه | www.Mohjat.net
@Mohjat_net
#Mohjat