هر جا که ز غربتت سخن بود
گریان به غریبیت وطن بود
افسوس که در مدینه با تو
دیگر نه حسین نه حسن بود
شش یوسفت اوفتاد بر خاک
سوغات تو کهنه پیرهن بود
با خلق بگو که بر حسینم
یک قطعه بوریا کفن بود
با مادر خود بگو که دیدم
زیر سم اسب آن بدن بود
با شهر بگو که آفتابم
می سوخت و سایه بان من بود
با ختم رسل بگو سلیمان
صد پاره ز تیغ اهرمن بود
فریاد بزن ز سینه زینب
دیگر توئی و مدینه زینب
بیدادگری تمام کردند
حرمت به تو را حرام کردند
از خاک وطن تو را دوباره
تبعید به شهر شام کردند
با دیدن کوچه های شامت
خوناب جگر به کام کردند
آنجا که به گرد محمل تو
مردم همه ازدحام کردند
آنجا که نثار مقدم تو
خاشاک ز روی بام کردند
آنجا که به نوک نی شهیدان
بر محمل تو سلام کردند
آنجا که ز راه کینه با سنگ
توهین به سر امام کردند
دروازه شام را که دیدی
یکباره ز عمر دل بریدی
با دیدن شام غم دوباره
افتاد به سینه ات شراره
گویی که دوباره چشمت افتاد
بر نیزه به هیجده ستاره
در طشت طلا دوباره کردی
لبهای کبود را نظاره
یاد آمدت از سر برادر
وز چنگ و دف و نی و نقاره
همچو بدن عزیز زهرا
گردید دلت هزار پاره
دردا که به شام بر سرت ریخت
یک کرببلا بلا دوباره
دردا که ز دور خورد سالی
خون گشت دلت ز غم هماره
شد ختم به مرگ داستانت
در شام به لب رسید جانت
تا جان به تن مطهّرت بود
خون در دل و دیدۀ ترت بود
جان دادی و ذکر واحسینا
در زمزمه های آخرت بود
پیراهن پاره پارۀ او
تا لحظۀ مرگ در برت بود
گویند نشان تازیانه
در غسل عیان به پیکرت بود
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است