خدا میخواست چشم او فقط عین الیقین باشد
خدا میخواست دست او فقط حبل المتین باشد
خدا میخواست تیغ او میان کفر و دین باشد
خدا میخواست نام او به نام خود قرین باشد
خدا خود را که مومن خواند منظورش همین باشد
که میخواهد علی تنها امیرالمومنین باشد
خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت
خدا را شکر ما را هم به پای بوتراب انداخت
صبا خاک وجود ما به آن عالیجناب انداخت
رطب های نجف وقتی دهان ها را به آب انداخت
ضریح غرق انگورش مرا شط شراب انداخت
صراحی میکشم وقتی شرابش این چنین باشد
دلم مست است تا ساقی امیرالمومنین باشد
علی منظور از می ها از این هوهو و هیهی ها
علی میجوشد از هر لب لب ما یا لب نی ها
علی موسیقی باران که می بارد پیاپی ها
فدای شاه راهش که به مژگان میکنم طی ها
سمرقند و بخارا و حجاز و کعبه و ری ها
علی حق و علی حی و پس از این نقطه چین باشد
فقط وصف خدا وصف امیرالمومنین باشد
خدا وقتی بهشتی روی دامان نجف دارد
بهشت از دور رویای بیابان نجف دارد
چه غم دارد کسی که خرده ای نان نجف دارد
که زهرا هم دو چشمش را به ایوان نجف دارد
چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد
خدا را میتوان بینی اگر آیینه این باشد
خدا را شکر مولایم امیرالمومنین باشد
به حیرت کعبه میبیند شکوهی آسمانی را
ظهور نقطه بسم الله سبْعالمَثانِى را
نبی میبوسدش از لب همین جام دهانی را
به میدان میرود بیند زمین خانه تکانی را
به تیغ آبدار او به هر سو سر پرانی را
همیشه مرکبش دُلدُل برای فتح زین باشد
رمیدن های لشکر از امیرالمومنین باشد
نه تنها وقت رزمش زهره هاشان از جگر ریزد
نه تنها وقت میدان داری اش کوه از کمر ریزد
که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پر ریزد
نه تنها پیش او صحرایی از تیغ و سپر ریزد
که از تیغ و سپر شلوارهاشان بیشتر ریزد
نمی افتیم از پا تا علی حصن حصین باشد
نمی افتیم از پا تا امیرالمومنین باشد
اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
که از خاک نجف خود را به حوض کوثر اندازیم
به نامش بشکند هر سد اگر دیوار چین باشد
ولی رهبرم وقتی امیرالمومنین باشد
شاعر: حسن لطفی
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است