بهار میرسد اما دلی غزل خوان نیست
بهار بی تو برایم کم از زمستان نیست
نمانده پنجره ای رو به صبح امیدی
بیا که جز تو امیدی به درد انسان نیست
نفس بریده دنیای نا جوانمردم
تو نیستی و دلم را هوای درمان نیست
هزار غم به دل روزگار هست ولی
یکی از این همه غم محض درد هجران نیست
تو ای همیشه طلوع امید تا نرسی
سیاه روزی ما را خیال پایان نیست
نفس کشیدن بی عشق مرگ تدریجی است
هنوز زنده ام اما به پیکرم جان نیست
چه جای زندگی است این خرابه ای که در آن
گلایه از غم نان هست و حرف جانان نیست
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است