مشک خالی به دوش سقا رفت
با امیدی به خاطر ما رفت
موج میزد عطش به لب هایش
از همه تشنه تر به دریا رفت
پدرم دست هاش میلرزید
قوت لشکرش از این جا رفت
چقدر شور زد دل عمه
از میان حرم عمو تا رفت
او برای نجات طفل رباب
در دل یک سپاه تنها رفت
بعد از این که فرات را حس کرد
مشک تا قلب اب حتی رفت
وقت برگشت او ورق برگشت
چقدر تیر سمت سقا رفت
دستش افتاد و مشک خالی شد
ابروی امید بابا رفت
بی هوا تیر چشم او بوسید
سمت چشمش چه بی محابا رفت
او زمین خورد و یک نفر امد
دست هایش همین که بالا رفت
با عمودی به جان او افتاد
ناله ای تا ورای دنیا رفت
همه جا بوی یاس پیچیده
پیش سقای تشنه زهرا رفت
بعد از ان بود لشکری بی شرم
طرف خیمه های زن ها رفت
رحم الله عمی العباس
چون فقط او به خاطر ما رفت
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است