مردی که تو دلش پر از آهه
راز دلش رو چاه میدونه
مردی که تو چشاش پر از اشکه
اما لبش همیشه خندونه
مردی که کوله بارش و بسته
یه امشب و تو خونه میمونه
چشمای خستش و به در دوخته
انگاری چش به راه مهمونه
مهمونی که داره میاد امشب
عمریه داره روضه میخونه
بسه تو دنیا موندنت اقا
دنبالت اومدم بریم خونه
هر جا تو باشی خونمون اونجاست
بی تو علی بهشت زندونه
راستی الان داریم میریم خونه
گفتی وصیتای اخر رو
گفتی کجا باید بره زینب
گفتی گلای یاس پر پر رو
گفتی علی به گوش عباسم
قصه مشک و تیر اخر رو
گفتی برا حسن پسر هاش و
گفتی برا حسین اکبر رو
گفتی برا حسین مظلومم
تیر و گلوی خشک اصغر رو
گفتی به زینبم دم اخر
پیروهن دوخته مادر رو
گفتی برای زینبم باید
یه روز ببوسه زیر حنجر رو
گفتی براش قصه غارت رو
قصه گوشواره و معجر رو
گفتی باید که از دل اتیش
نجات بده سه ساله دختر رو
گفتی یه روز میبینه تو گودال
جون دادن و بریدن سر رو
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است