از مسیر در نه از دیوار خانه ریختند
روز نه این قوم نا محرم شبانه ریختند
حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند
یک نفر آمد به محراب و نمازش را شکست
بی حیایی بی هوا راز و نیازش را شکست
نیمه شب هست آه فکر سن و سالش نیستند
ریسمان ها می کشند و فکر بالش نیستند
بین این خانه مگر اهل و عیالش نیستند
او خدای غیرت است از درد میریزد بهم
پیش طفلانش مکش نامرد میریزد بهم
باز هم صد شُکر آتش بر سر و رویش نخورد
این درِ سوزان حیا کرد و به پهلویش نخورد
سنگ بی احساسِ دیواری به اَبرویش نخورد
باز هم صد شکر در آئینه اش را خط نزد
در میان شعله میخی سینه اش را خط نزد
در میان کوچه ها با زور او را میکشند
بر زمین میافتد و بدجور او را میکشند
روی مرکب می روند از دور او را میکشند
پیر مرد شهر با هر زحمتی پا می شود
آه میگوید فقط یا عمتی پا میشود
دخترک می گفت با نی حنجرش را پس بده
من یتیمم طشت زر یک شب سرش را پس بده
جان بابا ساربان انگشترش را پس بده
حرمله وقتی که می آید پریشان می شوم
پشت عمه زجر وقتی هست پنهان می شوم
کوچه کوچه تکه تکه پیش ما نان ریختند
شامیان نان خشک ها را پیش مهمان ریختند
دختران ته مانده ها را پای طفلان ریختند
عمه جان حس می کنم مژگان بابا کم شده
خیزران ای وای یک دندان بابا کم شده
شاعر: حسن لطفی
***
یاد آتیش و خیمه ها وای
یاد غربت عمه ها وای
یاد کشته علقمه وای
یاد لب خشک تشنه ها
یاد شام و ویرونه ها وای
اشک و آه دردونه ها وای
تازیانه و شونه ها وای
بارون سنگ از رو خونه ها
از مدینه تا کربلا وای
ذکر اولیا خدا وای
بسته دسته اهل حرم وای
رأس حسین روی نیزه ها
***
با یک نفس تمام جهنم شود بهشت
گویند اگر جهنمیان یک صدا حسین
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است