ای کل علم از دم پاکت روایتی
هــر نکتـــه از کتـــاب کمــال تـو آیتـی
بـا آن که بیحــد است عنایـات کبــریا
مثـــل ولایــت تـــو نبـــاشد عنــایتی
علمت بـه علـم ذات الهـی ست متصل
دریـــای دانـش تـــو نـــدارد نهـــایتی
در آفتــاب فضــل تــو عالــم تمـام غرق
در سایـــۀ ولایــت تـــو هـــر ولایتـــی
هر جمله ازکلام تو شمعی است دلفروز
هــر نکتــه از لـب تــو چـــراغ هـدایتی
جبریل فرش گسترد از بـال خویشتن
گوینــد در ثنـــای تــو هــر جـا روایتی
صدها فرشته بردهنش بوسه میزند
شیـرین لبـی کــه از تو بگوید حکایتی
تو کیستی وصـی نبـی آیـت ششم
هشتم فروغ حسن خدا حجت ششم
قـرآن نیازمنــد بیـــان رسـای تـوست
وحی خدای عز و جل در صـدای توست
تفسیر سوره هاش به ما میدهد نشان
داری بـــه آیــهآیـــه قــرآن تـــو داوری
شیـخ الائمــه ای و امامــان مــا همـه
دارنــد در ثنــات دم مـــدح گستــری
گر ذوالفقـار جای قلـم در کفت نهند
دستت کنـد بــه بازوی حیـدر برابـری
بر حضـرتت ز سوی خدا دم به دم درود
بر خلق و خُلق و خوت سـلام پیمبری
در سایـه تـو ای ششمین حجت خدا
شکر خدا که مذهب من هست جعفری
از جـن و انس و حـور و ملک روز ابتدا
مــا را بـه دوستـی تــو دادنــد برتـری
نه مالکی نه شافعی استم نه حنبلی
من بـا هدایت تــو شــدم شیعــه علی
قــرآن جــدا ز خــط تـو قـرآن نمـی شود
ایمـان بـدون مهـر تو ایمان نمی شود
طاعــات جن و انس و ملک بــیولای تو
هرگــز قبـول قــادر منــان نمـی شود
تا دیده اش به سوی بهشت جمال توست
مؤمـن اسیـر روضـه رضوان نمی شود
گیـرم کــه خلـق طاعت سلمــان بیاورند
کس بیهدایت تو مسلمان نمی شود
اکمــال دین تلاقــی قرآن و عتـرت است
ایمان بـدون عتـرت و قـرآن نمـی شود
بی تـو چـراغ علــم شــود دود حاصلش
دود سیـاه شمـع فـروزان نمـی شود
دل بیتو همچو مردۀ صــد سالهای بود
جان هم بدون مهر شما جان نمیشود
اسلام بـی ولای تـو کفر مسلم است
سر تا قدم وجود تو دین مجسم است
مــن غـربت حریـم تــو را دیدهام ز دور
یک عمــر دور قبــر تـو گردیده ام ز دور
نگذاشتنـد دستـــه گـل آرم بـرای تــو
از اشک بـر مـزار تـو گل چیده ام ز دور
بوسیـدن مـزار تـو ممنـوع بــود و مــن
قبـر تـو را ستــادم و بوسیـده ام ز دور
می خواستم مزار تو را شست و شو کنم
کـردم نثــار خـون دل از دیـدهام ز دور
سـازد خمــوش روز قیـامت جحیــم را
اشکی که بـر مزار تو پاشیـدهام ز دور
تـا کسب آبـــرو کنـم از روضـه البقیـع
صـورت ز خاک قبـر تو پوشیدهام ز دور
هــر روز بهــر غربت تـو گریـه کـردهام
هر شب به ماه روی تو خندیدهام ز دور
بـر پـاره پـاره جگـرم مـانـده داغ تو
باشد بهشت من حرم بی چراغ تو
افتاده بـود بـر دل و بـر جـان شــراره ات
از مـــا ســـلام بـــر جگـر پــاره پـاره ات
ای مـــاه آسمـــان ولایـت چـــرا مــدام
می ریخت از دو دیده به دامن ستاره ات؟
هر کس نگاه خویش به روی تو می گشود
می دیـــد درد و داغ تــو را در نظــاره ات
پای جنــازهات به سـر و سینـه می زدند
حمــران ابو بصیــر مفضــــل زراره ات
بیش از هــزار سال ز داغت گذشت و باز
هـــر روز بــوده روز بـــزرگ هـــزاره ات
بــر شانـه مقــدس تـو کوه درد مـاست
در سینــه شکستـــه مـــا یــادواره ات
بر قبــر بی چـراغ تو هــر کس نظــر کند
یــاد آورد ز درد و غـــم بی شمـــاره ات
با آنکه دور از تــو و صحن رفیع توست
میثم همیشه زائر باب البقیع توست
شاعر: استاد سازگار
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است