ای آن که قبرت بی چراغ و سایبان است
روضه نمیخواهی مزارت روضه خوان است
گلدسته ات سنگیست روی تربت تو
گنبد نداری گنبد تو آسمان است
اصلا نیازی به بیانش نیست دیگر
اوج غریبی تو از قبرت عیان است
تو یادگار داغ های کربلایی
از هرم ماتم در دلت آتش فشان است
هر روضه ات کرب و بلایی میشود چون
دور مزار تو پر از نامه رسان است
تو شاهد باران سیل آسای خونی
تو کعبه ای چشمت شبیه ناودان است
تو یادگار باغ های لاله هستی
اما به ذهنت خاطرات صد خزان است
جسم تو در خاک بقیع و روحت اما
در قلب یک گودال هر شب میهمان است
دیدی که در گودال جدت را چه کردند
دیدی که عمه روی تل بر سرزنان است
تو شاهد گل های از ساقه جدایی
دیدی که بر نیزه سر پیر و جوان است
تو غیرت اللهی غم ناموس دیدی
از داغ غارت در گلویت استخوان است
تو مقتلی هستی که دیده روضه ها را
آنچه زبان از گفتنش هم ناتوان است
شاعر: رضا قاسمی
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست