بار بلا به شانه کشیدم به کودکی
یک صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی
از خیمه گاه تا دل گودال قتلگاه
دنبال عمه هام دویدم به کودکی
آن شب که در مقابل من عمه را زدند
فریاد الفرار شنیدم به کودکی
عمه اگر چه در همه جا شد سپر ولی
من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی
آن شب که در خرابه سر آمد میان ما
چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی
با کعب نی لباس همه پاره پاره شد
بد تر ز اهل شام ندیدم به کودکی
در مجلس شراب که دل هایمان شکست
من آستین صبر جویدم به کودکی
یک سرخ مو ز قافله ما کنیز خواست
این را به گوش خویش شنیدم به کودکی
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
بابا قرآن می خونه سنگا به اون لب می خوره
هر کدوم خطا میره به عمه زینب میخوره
ای ماه من به نیزه اعدا چه می کنی
آغوش ماست جای تو آنجا چه می کنی
دیشب به یاد روی تو بودم ندا رسید
او پیش مادر است تو تنها چه می کنی
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست