هجوم موج بلا را به چشم خود دیدم
غروب کرب و بلا را به چشم خود دیدم
به سر زنان پی عمه به روی تل رفتم
ذبیح دشت منا را به چشم خود دیدم
میان آن همه نیزه به دست در گودال
سنان بی سر و پا را به چشم خود دیدم
به زورِ نیزه زره را ز تن در اوردند
مُرَمِلٌ بِدِما را به چشم خود دید
ز قتلگاه همه دست پر که می رفتند
به دوش خولی عبا را به چشم خود دیدم
زمان حمله آن ده سوار تازه نفس
غبار روی هوا را به چشم خود دیدم
میان پنجه و هر نعل تازه و میخش
لباس خون خدا را به چشم خود دیدم
سلام بر بدن بی سری که عریان شد
تنِ به خاکِ رها را به چشم خود دیدم
میان طایفه ها رأس ها که قسمت شد
سرِ همه شهدا را به چشم خود دیدم
عمو که خورد زمین روی حرمله وا شد
تمام واقعه ها را به چشم خود دیدم
به پشت خیمه به دنبال قبر اصغر بود
شکار رأس جدا را به چشم خود دیدم
فرار دختری آتش گرفته در صحرا
میان هلهله ها را به چشم خود دیدم
گذشته از همه این ها به شهر بد نامان
زمان قحط حیا را به چشم خود دیدم
میان مجلس نامحرمان و بزم شراب
ورود آل عبا را به چشم خود دیدم
تهِ پیاله خود را کنار سر میریخت
غُمار و طَشت طلا را به چشم خود دیدم
ضریح صورت جدم دوباره ریخت بِهَم
شتاب چوب جفا را به چشم خود دیدم
عزیز کرده زهرا کنیز مردم نیست
اشاره یِ دو سه تا را به چشم خود دیدم
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست