درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم
این قحطی اشک دو چشمانم گواهم
اصلا حواسم به تو و تنهاییت نیست
شرمنده آقای غریبم رو سیاهم
هنگام معصیت به یاد تو نبودم
تو گریه کردی جای من بر اشتباهم
ای آبرو دار آبرویم را نبردی
طوری که اصلا فکر کردم بی گناهم
میترسم آخر سر ز چشمانت بیفتم
بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم
دیگر برایم طاقت و صبری نمانده
می افتد آخر سر به روی تو نگاهم
اصلا مرا چه به وصال و شکوه از هجر
وقتی که اینقدر از شما دور است راهم
گیرم که بین معصیت بال و پرم سوخت
گیرم حقیری بی نوا در قعر چاهم
با این همه وضع بدم مثل تو آقا
گریان شاه بی کفن هر صبح گاهم
جان ها فدای خواهری که ناله میزد
ای کشته افتاده بین قتلگاهم
آخر تو را با قتل صبر از من گرفتند
حالا ببین بی یار و بی پشت و پناهم
کل حرم غارت شده چشم تو روشن
همراه دختر هات در بند سپاهم
دور از وطن ای جان من تکه حصیری
جای کفن آخر برایت شد فراهم
شاعر: علی سپهری
***
به خاک گفتم اگر شد تنت بپوشاند
به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست