امشب شب قدر تا خدا رفتن
رفتن سفر روح بدون تن
وقتی کارامو به روم نمیاری
انگار تو خجالت می کشی از من
یک عمر تو همیشه دعوتم کردی
اما من اصلا به روم نیاوردم
گفتی بیا آغوشم برات بازه
گفتم دیگه من که بر نمیگردم
گفتی بیا مهربون تر از من نیست
گفتم نمی خوام ولی بد آوردم
گفتی نرو جای دور بی چاره
اصرار کردی این که زود برگردم
گفتم به خودم که من نه محتاجم
اصلا خوبه آزادی مگه بَردم
دیدم همین آزادی منو کشته
شیطون میگه تو طردی منم طردم
دیدم بی تو زندگیم همش مرگه
بی تو پره غصه ام پر از دردم
بی تو همه خوبا باهام قهرن
بی تو دیگه آخرای نا مردم
بی تو همه چی سیاهو تاریکه
مولا بسمه میخوام که برگردم
گفتی تو بیا هواتو من دارم
برگرد بدیتو به روت نمیارم
برگرد شب قدره وقت پروازه
برگرد با علی بیا که غفارم
پشت دره خونه علی سرده
سرما اثر دلای بی درده
وقتی دو شبه گرسنه خوابیدن
تازه همه ماجرا رو فهمیدن
مردی که غذا میداد همین مَرده
کوفه با علی چطور تا کرده
هر کس که نمی شناخت رسوا شد
گمنام شبای کوفه پیدا شد
تو دست همه یه کاسه شیره
اما دیگه خیلی این کارا دیره
بازم برای تلافی فرصت هست
وقتی که حرم به کربلا میره
حاج محمود کریمی/ شب بیست و یکم ماه رمضان ۱۳۹۹
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست