یاد دارم روز عاشورا زبان خشک را
دیگر از عمه ندیدم دیدگان خشک را
یاد دارم زوزه های خیزران خیس را
میدرید از هم به هر ضربه لبان خشک را
یاد دارم آسمان بی ابر بود و دود بود
یاد خواهم داشت بُخل آسمان خشک را
حرمله با ضربه های بی امان خود شکست
هم کمان خویش را هم این کمان خشک را
شامیان افسرده از خویشند اما هر غروب
گریه ام خندانده بابا کودکان خشک را
آتش خیمه چنان افتاد بر روی سرم
شانه از جا میکند این گیسوان خشک را
من که روزی جهان از خورده نان من است
مُردم از بس دیده ام این تَل نان خشک را
حاج محمود کریمی / شب پنجم ماه صفر 1398
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست