بابا معجرم رو با خودت بیار
زر و زیورم رو با خودت بیار
حالا که داری میای اگه میشه
داداش اصغرم رو با خودت بیار
اونقدر پدر پدر پدر کنم
دخترای شامی رو خبر کنم
روسری سوختمو یا پارمو
تو بگو کدومشون رو سر کنم
باید امشب خوابمو نگه دارم
چشمای پر آبمو نگه دارم
حق بده نمی تونم با کف دست
کاملا حجابمو نگه دارم
حرمله گلای گلشنو میزد
نسل و ذریه پنج تنو میزد
آخرش نفهمیدم گنام چی بود
شترش راه نمی رفت منو میزد
بزم می ندیده بودم که دیدم
چقدر حرفای بد بد شنیدم
توی خواب تا اومدم ببوسمت
موهامو کشید و از خواب پریدم
حالا که به من دادی امشبتو
فرصتی شده ببوسم لبتو
عمو رو اگه دیدی بهش بگو
خیلی اذیت میکنن زینبتو
برای دق دادنم طعام آورد
صدقه دختر شامی شام آورد
خیلی برخورده بهم آخه چرا
لباسای کهنشو برام آورد
ما رو از قصدی آوردن خرابه
تا نتونه کسی راحت بخوابه
هر کی دید حال منو آهی کشید
ولی بیچاره تر از من ربابه
تا که گهواره میبینه می سوزه
بچه شیرخواره میبینه میسوزه
از روزی که پاره شد گوشای ما
تا که گوشواره میبینه میسوزه
شاعر: رضا قربانی
کربلایی حسین طاهری / شب پنجم ماه صفر 1396
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست