کوه غمت به شانه آورده ام
قامت خم نشانه آورده ام
ناز مرا مکش که از بهر تو
قصه نازدانه آورده ام
کبوتران بال و پر بسته را
باز به آشیانه آورده ام
خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده ام
همت من فاتح دینم شده
مدال من زخم جبینم شده
ای به ابی انت و امی فداک
جان اخا دست برون کن ز خاک
سر که نداری ز لبت بشنوم
حرف بزن از گلوی چاک چاک
وای اگر رود ربابت ز دست
آه اگر سکینه گردد هلاک
قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک
نظر به زین العابدینت فکن
زخم غل جامعه را بوسه زن
قسم به خون دل و زخم سرم
قسم به کام خشک و چشم ترم
قسم به جان خاتم الانبیا
قسم به جان پدر و مادرم
قسم به دست های عباس تو
قسم به آن دو کودک بی سرم
هزار بار اگر به شامم برند
باز تو را باز تو را یاورم
سایه من فرش بیابان توست
لاله من خار مغیلان توست
میثم اگر در غم ما سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش پر و دستش تهی
از همه سو چشم به ما دوخته
هر نفسش شعله ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
ناله ما گریه ما سوز ماست
هرچه که آورده و اندوخته
اوست که یک عمر ثنا گوی ماست
خاک قدم های سگ کوی ماست
شاعر: حاج غلامرضا سازگار
حاج محمود کریمی / ظهر اربعین ماه صفر 1395
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست