


متن شعر
به کف چون جان گرفتم تا کنم تقدیم جانانت
گلویت را سپر کن تا بگیرم پیش پیکانت
تکلّم کن تکلم کن بگو من آب می خواهم
تلظی کن تلظی کن فدای کام عطشانت
ز بی آبی نمانده در دو چشمت قطره اشکی
که تر گردد لب خشکیده ات از چشم گریانت
ز حجم تیر و حلق نازکت گردیده معلومم
که خواهد شد جدا از تن سر چون ماه تابانت
نه ناله میزنی نه دست و پا نه اشک میریزی
مزن آتش مرا این قدر با لب های خندانت
نگویی کس نشد هم بازی ات بر گرد گهواره
شرار تشنگی تا صبح بازی کرد با جانت
به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق تبسم کن
بشین در دامن زهرا و با محسن تکلم کن
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید

