بال و پر میزنی اما چه کنم پر نکشی
ناخنت را به روی سینه مادر نکشی
قطره ای آب نمانده است بخواب عمر رباب
شدم از خشکی لبهات کباب عمر رباب
جگرت سوخت من از سوختنم افتادم
مثل بابات منم به چه کنم افتادم
روزگار تو چرا این همه نا مرد شده
ای بمیرم چه قدر صورت تو زرد شده
شده ای با پر قنداق کفن پوش پدر
من دگر تاب ندارم برو آغوش پدر
روی دستان پدر تاب بخور زود بیا
پسرم زود برو آب بخور زود بیا
مثل اکبر نشود پیش تو زانو بزند
نگذاری که برای عطشت رو بزند
نگذاری که بیفتد نفسش گیر کسی
نگذاری که به بابا برسد تیر کسی
هرچه شد زود مرا نیز خبر کن مادر
گلویت را جلوی تیر سپر کن مادر
کوفیان هلهله کردند سپس خندیدند
تو شدی بی سر و زود اهل حرم فهمیدند
پدرت کشته این خون جگر می گردد
دو قدم سمت حرم آمده بر می گردد
دست و پا کم بزن اصغر که پریشان نشود
پدر پیر تو آزرده و حیران نشود
ای جوانه زده رو به خزانم برگرد
جلوی خیمه نشستم نگرانم برگرد
بعد تو بی سر و سامان شده ام ای پسرم
مثل موی تو پریشان شده ام ای پسرم
باورم نیست که با اشک پدر پاک شدی
با همین دست عزیز دل من خاک شدی
تیر خوردی عوض شیر چرا خندیدی
در دل خیمه نشد پشت حرم خوابیدی
ریسمان آمده وقتی که شدم خسته علی
دست من نه شده گهواره تو بسته علی
کوچکی سر تو اوج بد اقبالی بود
همه گفتند سر نیزه تو خالی بود
تو نباشی همه به گریه من می خندند
راه را بر روی ما خنده کنان می بندند
آب آزاد شده شیر فراهم دارم
شیر خوار به روی نیزه تو را کم دارم
شاعر: حامد خاکی
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.