پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد
تکیه بر نیزه غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
جگرش پاره پاره بود اما
یک تنه رفت تا دل لشکر
سینه خویش را سپر کرد و
سپرش را شکست تیر سه پر
تا زمین خورد دوره اش کردند
هرکه با هر چه داشت زخمی زد
جنگ مغلوبه شد همه گفتند
دیگر از خاک بر نمیخیزد
خوب نزدیک می شدند به او
ضربه ها تا دقیق تر بشود
نیزه در زخم تیغ می کردند
تا شکافش عمیق تر بشود
این علف های هرز با این گل
چقدر دشمنی مگر دارند
وای بر من چه می کنند این ها
عده ای دستشان تبر دارند
یک نفر رفت تا که سر ببُرَد
دیگری رفت تا که سر ببَرَد
دیگری رفت تا برای امیر
سر زده از سری خبر ببرد
سنگدل روی سینه جا خوش کرد
خیره سر بود و خیره شد در چشم
ناگهان چنگ زد محاسن را
و غضب کرد و در نهایت خشم
تیغ را بر گلو کشید و کشید
آنقدر تا که کُند شد حربه
چه بگویم چگونه آخر سر
شد جدا با دوازده ضربه
وضع حلقوم او که ریخت بهم
داشت نظم جهان به هم می ریخت
هم ز هم عرش و فرش می پاشید
هم زمین و زمان به هم می ریخت
خواهرش روی تل زمین خورد و
دم گودال از زمین بر خواست
گفت دست از محاسنش بکشید
سر این سر برای چه دعواست
گرچه با ضربه های پی در پی
بارها روی خاک غلطیده است
تا به امروز لحظه ای این مرد
پشت بر آسمان نخوابیده است
کینه گُل کرد تا به آنجا که
طاقت صبر را سر آوردند
از تن پاره تن زهرا
پیرهن پاره را در آوردند
سر فرصت همه پیاده شدند
صید افتاده بود در دل دام
غارت پیکرش که پایان یافت
آمدند عده ای سواره نظام
همه بودند سرخوش و سر مست
ساربان بود از همه خوشتر
منتظر بود تا که شب بشود
فکر انگشت بود و انگشتر
شاعر: مصطفی متولی
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.