ما رو به مجلس شراب با دل خون بردن
دستامون و بسته بودن کشون کشون بردن
چشای بی حیاشون میزد به دل شراره
صورتا رو پوشوندیم با استینای پاره
میون یک طبق بودش سر داداش من
تا خیزرون و برد بالا رقیه گفت نزن
اما یزید نا مرد چوب میزد و میخندید
میون اون هیاهو رقیه داشت میلرزید
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.