ماجرایست ماجرای سرت
به لبم بود روضه های سرت
همه جا پشت نیزه سر تو
دخترت رفت پا به پای سرت
حسرت دخترت فقط این است
سر من بود کاش جای سرت
نیزه دار تو با همه لج کرد
درد سر شد پدر برای سرت
کعب نی سنگ بی هوا سیلی
هر چه آمد سرم فدای سرت
چقدر مشکل است تشخیصت
نا مرتب شده نمای سرت
رفتی از ما جدا شدی ای وای
سهم سر نیزه ها شدی ای وای
چه به این روز دختر آوردی
از سر نیزه سر در آوردی
جای سالم نمانده در تن من
آه زجر آور است ماندن من
پاره شد تا لباس من خندید
چقدر بی حیاست دشمن من
چقدر وحشیانه می انداخت
غل و زنجیر را به گردن من
بازوی من شکست و بی حس شد
مثل عمه شده شکستن من
دل بی درد را به درد آورد
به روی خاک ها نشستن من
پدرم با سر آمده یعنی
شده نزدیک وقت رفتن من
شانه ام تیر میکشد بابا
بارِ زنجیر میکشد بابا
از روی ناقه دخترت افتاد
مثل افتادن پرت افتاد
سرت از روی نیزه های بلند
تا که افتاد خواهرت افتاد
سر اصغر کنار ناقه من
از روی نیزه با سرت افتاد
رد یک تازیانه وحشی
به سر و روی دخترت افتاد
بی هوا تا که زجر من را زد
دخترت یاد مادرت افتاد
گفتم ای شمر بشکند دستت
چشم من تا به حنجرت افتاد
شب آخر رسیده میدانم
عمر من سر رسیده میدانم
شاعر: مسعود اصلانی
.
.
متن شعر مداحی ماجرایست ماجرای سرت
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.