متن شعر
دیدمت نشناختمت تو چرا نمیشناسی منو
بابا جون حق با توئه آخه تو ندیدی زدنو
مثل زهرا شهیده ولایتم بابا
تو بیا تا برات بگم حکایتم بابا
قصه هایی از حجاب و شهامتم بابا
دیگه ناله و فریاد تو گلویی نمونده
دیگه بس که زدن سیلی به روم رویی نمونده
دیگه چشمی ندارم دیگه سویی نمونده
دیگه بس که کشیدن موهامو مویی نمونده
****
عمه جون میگفت به من عزیزم باید با ما بیای
عزیزم طاقت بیار مگه تو باباتو نمیخوای
اون شبی که از روی ناقه با سر افتادم
تو بیابون روی دامان مادر افتادم
از همون شب همه چی دیگه رفته از یادم
دیگه حالی ندارم هیاهویی نمونده
دیگه دست و سر و سینه و پهلویی نمونده
دیگه جونی ندارم دیگه نایی نمونده
دیگه بس که دویدم پی تو پایی نمونده
****
بذار از عمه بگم که دلش چقدر پریشونه
حالشو جز من بابا به خدا کسی نمیدونه
دیگه راهی نمونده برا خوب شدن من
دیگه چیزی نمونده بره روح از بدن من
دیگه چیزی نمونده که بشه کفن من
پر و بالی نمونده برا پرپر زدن من
دیگه حسی ندارم دیگه هوشی نمونده
تو که رفتی دیگه گوشواره و گوشی نمونده
دیگه رنگی ندارم دیگه بویی نمونده
دیگه بابا مثه فاطمه پهلویی نمونده
.
.
متن مداحی دیگه ناله و فریاد تو گلویی نمونده
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.