بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم عوض وا عطشا افتاده
چاره ای کن که نمانند به روی دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
گیسوی مادر تو باز شده در خیمه
تا که گیسوی تو در دست بلا افتاده
کار کار نظر شوم حرامی ها بود
اگر این لاله انگشت نما افتاده
به دلم ماند عمو نه که بگویی بابا
لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده
خیز شاید کمک لرزش پایم باشی
کارم از رفتن اکبر به عصا افتاده
شده دشوار تماشای تو از سمت حرم
چقدر سنگ میان تو و ما افتاده
لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد
بدنی حال در این سعی و صفا افتاده
دست در زیر تنت برده ام و میپرسم
بین این ساقه چرا این همه تا افتاده
قد کشیدی کمی از پا و کمی از سینه
بین اندام تو این فاصله ها افتاده
هر کجا تاخته اسبی کمی از تو رفته
لخته خونت همه جا در همه جا افتاده
کاکلت کنده شد و حرمله در مشتش برد
اثر پنجه او در سر و پا افتاده
میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را
چند عضوی ز تو ای وای کجا افتاده
شیشه عمر من آرام نفس کش بد جور
استخوان های شکسته به صدا افتاده
ای ضریح حسنم زود مُشبَک شده ای
در حرم با تو دم واحسنا افتاده
شاعر: حسن لطفی
***
عمو از حرم بیا در برم
دمی پا بِنِه بر سرم
تا نمردم بیا ای جان
تا بگیری در این میدان
مثل اکبر سرم را بر روی دامان
بیا ای امیدم عمو جان
به بابام رسیدم عمو جان
ببین قد کشیدم عمو جان
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.