پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست
اين سرزمين غمزده در چشمم آشناست
اين خاك بوي تشنگي و گريه مي دهد
گفتند غاضريه و گفتند نينواست
دستي كشيد بر سر و بر يال ذوالجناح
آهسته زير لب به خودش گفت كربلاست
توفان وزيد از وسط دشت ناگهان
افتاد پرده ديد سرش روي نيزه هاست
يحياي اهل بيت در آن روشناي خون
بر روي نيزه ديد سر از پيكرش جداست
***
عشقت حسین تا به خدا می برد مرا
با یک سلام کرب و بلا می برد مرا
دودمه
حرم عرش خدا شد دو عالم يكصدا شد
ابالفضل آمد و محشر به پا شد
به چشمان شرر بار درآغوش علمدار
رقيه وارد كرب و بلا شد
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.