همچون غریبه با منه دل خسته تا مکن
طفلان خواهرت ز سر خویش وا مکن
یک بار میشود که فدای غمت شوند
حالا که وقتش امده چون و چرا مکن
دو نوجوان زینب و این قتلگاه تو
بی بهره ام ز قافله کربلا مکن
یک عمر بوده ام همه جا در کنار تو
سهم مرا ز سفره سرخت جدا مکن
یک بار کار من به تو افتاد یا اخا
رد قسم به عصمت خیر النساء نکن
***
مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه
پا می کشند راه نفس باز وا کنند
در اخرین نفس که نفس بر لب امده
میخواستند مادر خود را صدا کنند
اما ز خیمه گاه نیامد به جای او
زود امدند تا سرشان را جدا کنند
عباس اگر نبود که چیزی نمانده بود
میخواستند هر چه که تیغ است جا کنند
***
مران یک دم ساربان اشتر ناقه زینب مانده اندر گل
بده ظالم مهلتی دیگر چون که من دارم عقده ها در دل
امون از دل زینب وای از دل زینب
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.