آسمان آتش و زمین آتش
ریگ صحرا و سنگ و خار آتش
نفس از تشنگی نمی آید
نفس آتش دو چشم تار آتش
ذوالجناح است بی سوار اما
می رسد زین واژگون دارد
چند تیری به پیکرش خورده
یال هایی میان خون دارد
کاری از او که برنمی آمد
اسبی و سی هزار نیزه به دست
بدنی در میان قربانگاه
يك تن و بی شمار نیزه به دست
هیچ کس نیست حامی اش اما
در عوض آنقدر حرامی هست
پشت سر تیغهای کوفی و
پیش رو نیزه های شامی هست
همه دنبال روزی خویشند
باز شد ازدحام و دعوا شد
سنگ زنها کمی عقب رفتند
حرمله این میانه پیدا شد
نوبتی میزنند با نیزه
همه از حلقه های دور و برش
نوبتی می کشند پیرهنش
نوبتی میکنند بال و پرش
گیسوانش عجیب خاک آلود
سینه اش غرق ردپا باشد
تیر را می کشند از بدنش
تا برای بقیه جا باشد
سینه ي تشنه ای که محتضرست
نا نجیب آمده به پامالش
نیزه اش را فرو به کتفش کرد
رفت و او را کشید دنبالش
دست هایی حرامزاده رسید
پنجه ای شد کشید بر سر و روش
یک نفر آمد و دو پنجه خود
میفشارد فقط به دور گلوش
همگی کور و کر نمی شنوند
شیون و ناله های زهرا را
لبه ي تیغها همه کند است
سخت تر میبرند هر جا را
خواهر او ز تلی از آتش
سمت گودال میدود کم کم
با سر و روی و خنجر خونین
شمر خوشحال میزند هر دم
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.