گرد و خاکی میان صحرا بود
کاروانی ز دور پیدا بود
کاروانی ز ال ابراهیم
کاروانی که ایل دریا بود
کعبه هایی روان ز سمت حجاز
همه روشنی دنیا بود
اسمان بر زمین گذر میکرد
یا که خورشید روی شن ها بود
زیر پایش به جای خاک کویر
بال های فرشته ها وا بود
در میان تمام محمل ها
محملی بی رکاب پیدا بود
گرد گردش عشیره سادات
دست بر سینه در تمنا بود
محملی روی دوش جبرائیل
قبله ای که عجیب گیرا بود
در یمین عون و جعفر و قاسم
در یسارش علی لیلا بود
پشت سر شیر های هاشمی و
پیش رو ابروی دنیا بود
کیست تنها کنار پرده ان
جای مردی بلند بالا بود
محمل عمه امام زمان
که رکابش به نام سقا بود
بیرق کاروان به پنجه او
مشک مدهوش قد دریا بود
چون زمان نزول می امد
گوییا مرتضی در انجا بود
چشم نا محرمان در آن هنگام
کور میشد اگر که بینا بود
قهر چشم هزار کابوس است
حرف حرف نوزل ناموس است
وقت بر پایی حرم شده است
زانوانی غیور خم شده است
لرزه افتاده بر تمامی دشت
وقت کوبیدن علم شده است
چشمش از چادری تبرک جست
پشت ساقی دوباره خم شده است
بر زمین پا نهاد خاتونی
اسمان خاک این قدم شده است
زیر لب یا مجیر میخواند
که وجودش همه علم شده است
وقت دلشوره است مثل رباب
چشم هایش مدار غم شده است
لحظه های غروب نزدیک است
کمی از هرم روز کم شده است
باز ارام با برادر گفت
دل من تنگ مادرم شده است
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.