بهت سرما گرما تیغ مشک و دریا
اسمان صاف زمین حیران است
همه انگار که سرگردانند
چه شده دشت چرا میلرزد
غرق در گرد و غبار است چرا
چه شده معرکه ای پیچیده
لشکری پاشیده
این همه لشکریان از کدامین سپهند
چه شده مینالند همه از چار طرف فکر فرارند چرا
گوییا مرگ به اوضاع همه میخندد
مثل یک کابوس است
انکه دارد قدمی میدود و هر که ندارد چه کند
همه وحشت زده بر ترس دچارند چرا
پنجه هول و حراس همه را چنگ رده
باز طوفان شده است
لرزه افتاده به ارکان زمین
باز طوفان شده است
گرد بادی که چنین میپیچد
هر چه در پیش قدم میبیند
همه را میشکند
تند بادی که چنین میتازد
میکند از ریشه تن هر نخلی را
میکند از جایش کوه ها را حتی
میکشند در پی خود همه دریا را
کس ندیدست به خواب این چنین رزمی را
وای بنگر که سواریست در میدان است
گرم بازی شده و معرکه سرگردان است
چه شکوهی دارد کیست این سیف الله
ذوالفقاری به کفش میرقصد
اندکی میچرخد
لحظه ای میغرد
چقدر دست و سر و پا و کله خود و سپر در هوا میپیچد
کمیست این وجه الله
تیغ را دور سرش باز میچرخاند
اسمنان را به زمین می چسباند
این سلحشور که شمشیر دو پیکر دارد
روی لبهاش فقط نغمه حیدر دارد
کیست این شیرنژاد
غیرت الله ببین
گره بر ابرو زد
جنگ در محضر او زانو زد
کاش میشد که کسی تاب نگاهش را داشت
تا بدانند همه معنی جنگیدن چیست
تا ببینند همه که غریدن چیست
رزم بازیچه اوست
این جوانی علیست پهلوانی علیست
مرتضی هیبت اوست همه جا صحبت اوست
صاحب فضل و علم
باز امد به حرم تا که از مرکب خود زد به سر خاک قدم
کودکان باز دویدند به سویش ناگاه
کودکی دامن او میگیرد
کودکی انگشتش
همگی حلقه شدند مثل هر بار چه غوغا شده است
یک نفر گفت که ارام
علی در خواب است
تا که از مرکب خود زد به سر خاک قدم
باز کلثوم و رباب و زینب
نفس راحتی از سینه کشیدند
خداوندا شکر
چه پناهی داریم چه سپاهی داریم
ولی عباس دلش عقده دیگر دارد
با خودش زیر لبی صحبت مادر دارد
اشک در گوشه چشمش گل کرد
زیر لب با خود گفت
کاش در کوچه به همراه حسن می بودم
گردنش میشکنم
به خودش امد و دید حلقه اشکش را
با سر انگشت رقیه میبرد
ژاله چشمش را
گل لبخند عمو پیدا شد
چقدر زیبا شد
کودک تشنه لب مشک به دستش داد و
به شریعه پر زد
ولی این بار بدون شمشیر
مشک ساقی و علم ولی این بار همه منتظرند
ساعتی نگذشته
در میان خیمه کودکی میگوید
این دم تکبیر است
این پدر بود که تکبیر کشید
اندکی بعد از ان با لب خندان گفت
این رجز های عموست
اندکی بعد از ان با لب خندان گفت
این رجز های عموست
باز تکبیر پدر باز تکبیر عمو
باز تکبیر پدر باز تکبیر عمو
باز تکبیر پدر
ولی این بار جوابی نرسید
لحظه ای صبر کنید که عمو می اید
باز تکبیر پدر ولی افسوس جوابی نرسید
دست ها بالا رفت
روی سر ها میخورد
رفت از هوش رباب
ان طرف ها اما بین نخلستان ها
علمی خون الود
تشنه ای روی زمین تشنه ای چاک ترین
پاره های مشکی
روز خاک است عمو
دست هایش پس کو
بدن مبهمی از یک سردار
هاله ای از قد و بالای رشید
چقدر زخم به پیکر دارد
تیر ها با همه قامت به تنش جا شده اند
چقدر پیکر او پر دارد
ولی انگار که یک تیر در ان ها پیداست
ولی انگار که یک تیر تفاوت دارد
با سه شعبه چه مهیب
نیزه ای کوچک بود
بین مژگان خورده
اثری نیست ز چشمی زیبا
باز بر پا شده از خیل عدو هلهله ها
یا که چشمی که ببیند جایی
دید از دور صدا می اید
گوش وا کرد و شنید
که صدای قدمی ارام است
غرق خونابه تقلایی کرد
گفت ای مرد بایست
اندکی صبر نما تا بیاید به برم از حرم اربابم
بعد ان این تو و این راس علمدار جوان
مو سفید است و کمان دست بر پهلویش
دست دیگر بی جان
پسر رعنایم مادرت زهرایم
ناله ای زد سقا خوب شد چشم مرا تیر ز هم پاشیده
که ندارم دیگر طاقت انکه ببینم زخمی
گوشه چادر و چشمت مادر
خوب شد چشم مرا تیر ز هم پاشیده
که ندارم دیگر طاقت ان که ببینم زخمی
گوشه چادر و چشمت مادر
گوشوارت چه شده
چه کسی روی تو را نیلی کرد
گردنش می شکنم
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.