متن شعر
در هاله ای از شور میامد از بالای عالم سفره ای از نور
میگشت جاری خطبه ی عشقی در پای ان سفره
مردی که ده سال و سه سال از عمر او میرفت
چون کوه شرم و دلربایی
در فکر پیدا کردن یک جوشن کوچک
از بهر میدان رفتن خود بود
وقتی همه رفتن سوزاند قلبش را
بغضی یتیمانه که میشد هر نفس سنگین
نا گاه بر پای عمویش بغض او وا شد
در موج اشک بی امانش آب میشد آب میشد
غمدیده ای خسته
بعد از گذشت ماجرا ها اذن میدان یافت
وقتی که میتازید از هر دو لشکر نغمه ی الله اکبر در هوا پر شد
از هر کجا رد شد پشت سرش هذا الحسن گفتند
خورشید هم با انتهای قدرت سوزنده میتابید
از تشنگی بی حال از سنگباران خسته و زخمی
شمشیر از کف داد
وقتی که می افتاد چشمش بر عمویش بود
ناگاه موج پر نهیبی دشت را لرزاند
از دور بانگ شیحه می آمد
تا سم مرکب ها ز خونش سرخ میشد سرخ میشد
میزد صدا یار غریبش را
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.