متن شعر
عاقبت آه کشیدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانی مرا گرم نمودی ای زهر
روضه ی آن همه گل آن همه نیلوفر را
آخرین حلقه شبهای محرم هستم
شکر ای زهر ندیدم سحری دیگر را
باور م نیست هنوز آنچه دو چشمم دیدست
باورم نیست تماشای تنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدن سوختن چار قد دختر را
غارت خود و علم غارت گهواره و مشک
غارت پیروهن و غارت انگشتر را
ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت
نیزه هایی که ربودند سر اصغر را
آه از گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم
تا که هم بازی من زد نفس آخر را
کمک عمه شدم تا بدنش خاک کنیم
بین زنجیر نهان کرد تنی لاغر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش تکه ای از معجر را