شد مسلم ابن عوسجه مردانه پیش صف
در راه شاه تشنه لبان نقده جان به کف
مصحف بر وصی نبی خوانده بارو ها
صد ره به نهروان و به صفین دریده صف
گفتا که جسم من صدف و جان بود گوهر
باز امدم که بهر گوهر بشکنم صدف
در کف گرفته قبضه شمشیر اب دار
کردی مبارزان متفرق ز هر طرف
پنجان تن بکشت و نگون شد ز پشت زین
تن گشته چاک چاک جگر تافته ز تف
شه در رسید و داد بهدو مژده بهشت
گفتا به راه ما نگران باد در غرف
مسلم چو دیده کرد به دیدار شاه باز
گفتا که جان به راه تو دادن ز هی شرف
امد حبیب و گفت چه داری سخن بگو
مسلم چه گفت گفت بدو از سر شرف
کز یاری سلاله زهرا متاب رو
ور نه خوری به روز قیامت بسی عصف