از خیمه در آمد دوران غم زینب کبری به سر آمد پس سوی برادر هم جای خودش هم که به جای پدر…
دم نزن از غریبی پیش چشای خواهر من که هنوز نمردم غصه نخور برادر ضامن خواهش من چادر مادرته نوبتی ام که…
قصد دارند که چون رود به دریا بروند با لبی خشک و ترک خورده به صحرا بروند سن و سال کمشان درس…
هر که با خاک درت کام لبش بردارد از همان کودکی اش چشم به کوثر دارد اولین ارزویم هست همانی باشم که…
دو سه روزه سری به ما نمیزنی من و بابا پیش خودت نمیبری مگه میشه بی خبر از من بمونی مگه میشه…
به برش آمده است بر طبق با سر خود همسفرش امده است بعد چل تا منزل سایه رفته دوباره به سرش امده…
مجنون باید با لیلا باشه ماهی باید با دریا باشه بابا همش خودت می گفتی دختر باید با بابا باشه بابا اینا…
یک شب زروی ناقه فتادم به روی خاک از ترس مرده بودم اگر مادرت نبود ناز مرا به ضربت سیلی کشیده اند…