از عشق لبریز و از شور سرشاره زیبا مثه خورشیدو خونِ علوی داره فاطمی تبار هاشمی نسب پسر حسین فخر عرب مختصر…
با زانو اومدم بابا بالاسرت چیزی نمونده از اعضای پیکرت نفس نفس نزن آخه دق میکنم علی این بدنو تنها جمع میکنم…
بی تو دیگر موسم پرده نشینی سر رسید عاقبت داغت گوهر را از صدف بیرون کشید عمه ای که در تمام عمر…
اینکه دارد سوی میدان میرود جان من است روز عاشورا گمانم عید قربان من است داغ سنگینیست اما چون تو میبینی خوش…
ای طَلَعات حق از طلوع تو پیدا وِی زَهَق الباطل از عدوی تو گویا ای لَمَعاتِ نُبُوَت از تو مُلَمَع وی جلوات…
اما فیکم مسلم یه نفر نیست بهش آب بده اَما فیکُم مُسلِم یه نفر آب به ارباب بده نفس نفس میزنم نفس…
کسی رو غیر تو نمیشناسم کسی رو غیر تو نه با اینکه خیر ازم ندیدی اما اینکه بم بگی برو نه نه…
جای بغل رباب ببین کجایی قندِ عسل رباب رو نیزه هایی کوچیکه سرت با طناب میبندن ببین به مادرت جماعتی میخندن تو…