چشمای مرتضی ابر بهاره از چشم فاطمه لاله میباره پیغمبر عازم دیدن یاره گریونه زهرا پریشونه زهرا عزاداره بابا دل غرق خونه…
مثل یک سایه چه زود از سر این خانه گذشت چه غریبانه غریبانه غریبانه گذشت این همه درد عجیب است هنوز ای…
حس میکنم رفتار تو تغییر کرده این روز ها کردار تو تغییر کرده هم صبح و ظهر و هم سر شب دیدن…
من یار را تقدیم کردم من عشق را ترسیم کردم من حرف را تفهیم کردم من شام را تسلیم کردم من عشق…
زینب آمد به کربلا با آه سوزان گفتا ای نازنین آمده بهرت مهمان ای فدای سرت ای تن بی کفن با گلوی…
عزیز دل و جان خواهر منم نگاه کن منم پاره پیکر منم منم پاره ی قلب مادر منم منم زینب تو اومدم…