سلام می کنم از دور بر تو و حرمت سلام من به بلندای بیرق و علمت سروده اند فراوان برای تو اما…
متاب ای ماه امشب تا نبینم صبح فردا را ببار ای اشک تا دریا کنم دامان صحرا را بریز ای آسمان خون…
لالا کن دخترم دورت بگردم لالا کن خسته ای عمه میدونه یه دنیا غم توی چشمات اسیرن لالا کن دنیا این جور…
غرق خون است چرا این سر مه رو پسرم قطعه قطعه شده آن قامت دلجو پسرم نرسیده به تنت از سر زین…
ساقی تشنه لبان گو چه شده ساغر تو این همه تیر چرا مانده به دور و بر تو تیرهای همه حرمله ها…
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند جلوه واحده را بین…
تن بى سر شده چون بی کس و بى یار شود بازى دست اراذل سر بازار شود ترسم این است بلایى که…
تا رسیدیم به اینجا به دلم بد آمد پسر فاطمه اینبار بیا برگردیم ترسم این است در این دشت مبدل سازند روز…