خادم شاه خراسان مزد خدمت را گرفت وقتی از آقایش امضای شهادت را گرفت هرکسی عیدی گرفت از محضر شمس الشموس او…
تازه شد خبر خبر جدید شد چیست خادم الرضا شهید شد کوله بار بسته یار عازم است کیست این رفیق حاج قاسم…
تازه باران داشت بر گل های ایوان میچکید باز خون تازه در رگهای گلدان میدوید پنجره خوشحال بود از آسمان تازه اش…
پی خورشید شب تا صبح در سوز مه و باران به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران به گریه رد شدیم…
پرنده ها همه رفتند و ناپدید شدند خبر رسید که در آسمان شهید شدند ستاره ها که پی چشمهایشان بودند شبی گذشت…
به آسمان زد و چون نور بی نهایت شد پرنده پر زد از این خاکدان و راحت شد کسی که پاک و…
برخیز ای تبسم جا مانده در غبار ای داغ مانده بر دل امواج بی قرار برخیز ای غروب غم انگیز آسمان تنها…
با رفتنت سر فصلی از غم را نوشتی معلوم شد از پیکرت زهرا سرشتی با خستگی زخم زبان هم میشنیدی مظلوم تر…