یا حیدر یا حیدر مولانا یا حیدر سیدنا یا حیدر مولانا یا حیدر شمشیر اسلام و شیر خدا یا حیدر مشق ما…
خسته و تنها چه غریبونه بابا حیدر رفت از خونه با گریه تا سحر بیداره میدونه لحظه ی دیداره شبای تار کوفه…
پیچیده تو اتاق باز بوی فاطمه فرقم شده مثه پهلوی فاطمه با صورت برافروختم نگاهمو به در دوختم هنوز تو گوشمه نالش…
میلرزن آسمونا میبارن همه ابرا مرهم نیست که بذارن رو زخم سرِ آقا دست یتیما کاسه ی شیره کاشکی بابا حیدر شفا…
صباحی و صهبایی تو دریا تو سقایی شرابً طهورایی جانم چه آقایی تمنای بالایی نسیم مصفایی تو ماه دلارایی جانم چه آقایی…
دست منو خدا گرفت به پا قدم تو امشب منم گدای آشنا داداشِ بزرگ زینب بدون تو آقا هیچم بذار عالم بدونه…
تو نباشی نمیخوام دنیا رو ببین التماس این اشکا رو بنویس ای آقا یه سفر کربلا دیگه دوری بسه واسه ما نوکرا…
خیلی دلتنگ میشی از سفر جا بمونی رفیقات راهی بشن باز تو تنها بمونی اونقد آشوبم که دلم آروم نمیشه پرسیدن تو…