افتادی لب تشنه رو خاکا دعوا شد سرت هجوم آوردن با نیزه ها دور پیکرت به حال و روز مظلوم تو بین…
آه تشنه کشتنت با تیر و شمشیر و دشنه کشتنت زخمی کشتنت دیدم تو اوج بی رحمی کشتنت آه دَر هم کشتنت…
آنکه در کنج قفس مرگ طلب کرده منم همچو شمعی شده از جور و جفا آب تنم روز ها پیش دو چشمم…
کنج زندون نفسم بریده و دلم شده خون حال و روزم بده نداره سامون غریبونه گوشه ای دارم میدم جون بی قرارم…
صدا زدی تو قتلگاه تو زینبو صدا زدی جلو چشام به زیر دست و پا تو دست و پا زدی دویدم و…
ته سیاه چال از غصه خمیدی تو از همه عالم خیر ندیدی تو دست تو در زنجیر پای تو در غل بود…
تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت گشته روی نیزه اعدا حسین من برادر جان بی تو در دل صحرا شده…
دیدی غریبم گفتی اُخَیَ گفتم کجایی گفتی اِلَیَ از تو نمونده رد و نشونی میشه برا من قرآن بخونی کار از کار…