باز هم توبه کنان پشت درت آمده ام شب به امید عطای سحرت آمده ام نظری کن که پی یک نظرت امده…
تو خونه خدا آقامو کشتنش علی روکشتن و نمی شناختنش تو کوچه ها که میرفت نگاش به سمت زمین میگفت که فاطمه…
خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت رسید هیزم و اتش به شاخسار انداخت میان معرکه سلمان خداش خیر دهد دوید…
معصیت بود که سوزاند عبادات مرا بر نگرداند به من حس مناجات مرا نا گزیر است گدا دم ز عطایت بزند نیمه…
من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج شرمنده از عطای تو یا ثامن الحجج بالله نمیروم در بیگانگان به عجز تا هستم…
مشک خالی به دوش سقا رفت با امیدی به خاطر ما رفت موج میزد عطش به لب هایش از همه تشنه تر…
منم که محتاجم و تویی که بی نیازی من خودم و شکستم که باز من و بسازی بیست و سه شب کنار…
باز هم نیمه شب بال و پری را شستند سه برادر دل خون خون جگری را شستند سال ها میگذرد از غم…