مویم خاکی جونم خسته پایم زخمی چشمام بسته بابا روی دامانم سر داری بابا رو لبات خاکستر داری بابا تو نگفتی دختر…
دیشب مدینه بودیمو می گفتی و میخندیدم لالاییات تو گوشمه رو دستت آروم خوابیدم بابا نگو خواب میدیدم دیشب داداش عَلیم اومد…
ابر هی در صورت مهتاب بازی میکند باد دارد توی زلفت تاب بازی میکند عمه گفته قحطی آب است تا پایان راه…
تا آخرین ستاره شب را شمرده است اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است دست پدر نبود اگر بالشی نداشت سر…
ناز و مهر مهرورزان در نگاه زینب است عشق اگر عشق است سرگردان راه زینب است گاه و بی گاه از دو…
عزیز دلم ای آب و گلم فراقت شده قاتلم راحت از غم شدم آخر من رسیدم به تو مادر سرگذارم به دامانت…
پاره پاره شد از زهر دل من خاطره دل شد قاتل من تاب و تب دارم خون به لب دارم به پیش…
تو کوچه های مدینه یه دست سنگین با کینه یه طوری زد مادرمو که دیگه چشمش نبینه ندیدم هیچکی رو که اینجور…