روضه من زینبم که زخمی بغض و بهانه ام مضمون سرخ یک غزل عاشقانه ام من روضه خوان حمله صد تازیانه ام…
گرد و غبار مدینه شده با اشکت عجین حرمت موی سفیده که میکشن روی زمین چقدر غریبی تو این مدینه غربت تو…
دلبر و دلدار دل بی دلان جان جهان عمه صاحب زمان صحن و سرایت حرم مرتضاست مسجد بالای سرت کربلاست آینه هایت…
دوباره بساط طرب شد محیا دوباره رسیده شب شور و غوغا شب می فروشی شب باده نوشی شب لب نهادن به لب…
من از اهالی دیار عشقم من از قبیله و تبار عشقم هنوزم از دم امام امت هلاک عشق و بی قرار عشقم…
خورشید پشت ابر پنهون بود خورشید از ابرا دلش خون بود قلب دو عالم نبض این مرده مردی که دورش ماه میگرده…
آسمان است و زمین دور سرش می گردد آفتاب است و قمر خاک درش می گردد این قد و قامت افتاده درخت…
مردی غروب کرد وقتی افق شکست خورشید دیگری جای پدر نشست او یک امام بود هر چند بی قیام او یک رسول…