از آسمونا خیمه گاه امید طلوع کردند مثل ماه و خورشید در انتظار یک جواب ارباب بوسه میگیرن از رکاب ارباب حال…
وقتی که یک مادر بر کودکان خود کفن پوشاند بر قامت آن ها حرزی ز دیوان شهادت خواند سوی حبیبش کرد راهی…
چگونه آب نگردم کنار پیکرتان که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان میان هلهله قاتلانتان تنها نشسته ام که بگریم به جسم…
به امید آمدم سویت برادر که گیرم اشک از رویت برادر سرا پای من و فرزند هایم فدای یک سر مویت برادر…
شب شد صبح اومد ستاره ها رفتن خورشید سر زد ماه من نیومد اینجا دشمنا به خونه برگشتن روحم پر زد ماه…
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی شود گریه اگر کنم همی…
گفت ارباب که اینجاست همان وعده گه یار شفا خانه هر سینه غم بار بیایید و گشائید ز هر ناقه این قافله…
نگاه کن نگاه کن یه قافله از دور میاد غریبونه کیه به دنبالش که روضه میخونه نگاه کن نگاه کن میون گهواره…