تاریخ انتشار:
بازدید:
853 بازدید

نفساش مونده رو لبهاش
خیس از اشک شده پلکاش
میگیره با سر آستین اشک از گوشه چشماش
که مبادا نبینه اومده زهراش
نفساش مونده رو لبهاش
شده دلواپس اشکای یتیماش
یتیما هر کی میخونه برا باباش
اومدم که بنالم اومدم که ببارم
غیر تو توی عالم من کسی رو ندارم
نفساش مونده رو لبهاش
داره ظرف شیر میلرزه توی دستاش
پیش چشمای پسر هاش
که لباشون زیر دندون و نگاشون به اشکاش
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است