آخر ز جور زمانه مانند زهرا شبانه
در خاک ویرانه شد دفن دردانه کوچک من
من خورد و سالی غریبم بر درد جان ها طبیبم
صد کاروان دل شده گم در لاله کوچک من
دریای بی انتهاییست پیمانه کوچک من
کوهیست با یک فلک صبر بر شانه کوچک من
از زلف خود گسترم فرش وز اشک شویم زمین را
چون میهمان بزرگیست در خانه کوچک من
بابا بیا کجایی مردم من از جدایی
فهمیده ام در این شهر معنای سیری ام را
با ضرب دست خوردم دندان شیری ام را
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است