باور نداشتم که بیایی برابرم
امشب تویی برابر من نیست باورم
هر چند بال پر زدنم را شکسته اند
اما برای با تو پریدن کبوترم
دستی نمانده حلقه کنم دور گردنت
مویی نمانده تا بکشی شانه بر سرم
از شعله های بام فقط پلک تو نسوخت
اتش گرفت دامنم و سوخت معجرم
حتی برای ناله زدن هم امان نداد
دستی که خورد بر رخم و کرد پرپرم
امشب رسیده ای به تماشای مادرت
امشب رسیده ای به نفس های اخرم
یا حسین یابن الزهرا
****
از شعله های بام فقط پلک تو نسوخت
اتش گرفت دامنم و سوخت معجرم
هر چند بی تو دیدم دوران پیری ام را
از یاد بردم اما با تو اسیری ام را
چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اش را
وا کن که سیر بینی سیمای پیری ام را
از هر طرف که رفتم دستی به صورتم خورد
ای وای اگر ببینی پای کویری ام را
با تار تازیانه با پود کعبه نی ها
بر پیکرم تنیدند نقش حصیری ام را
من را ببخش اگر که لکنت زبان گرفتم
اخر شکسته دستی دندان شیری ام را
موی سرم به همره معجر کشیده شد
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.